اولین فعالیت باشگاهی من شمشیر بازی بود.
من رشته شمشیر بازی را از اوایل سال 1356 شروع کردم. یادش بخیر، ورزشگاهه امجدیه، پشت سالن بادی، کوچه نامجو، سالن شمشیربازی ...
من در ابتدا، رشته فلوره را زیر نظر مربی برجسته، جناب آقای احمد اکبری، شروع کردم.( ایشان پسر خاله پدر من نیز بودند). پس از مدتی رشته سابر را هم زیر نظر استاد حمید فتحی نیز شروع کردم.
اصولا شمشیربازی برای خیلی از مردم، ناشناخته است. ورزشی است که بسیار پر تحرک بوده و بسیار روی قدرت تمرکز و سرعت عمل تاکید دارد.
متاسفانه، این ورزش پس از انقلاب 1357، تعطیل شد. البته خیلی حضور ذهن ندارم،ولی تصور میکنم یکی از دلالی که به آن اشاره شده بود، این بود که،ورزش تجملاتی است! از طرف دیگر،تا آن زمان،تمام خانم ها و آقایان در یک جا با هم تمرین می کردند. و البته فکر می کنم، یکی دیگر از دلایل تعطیلی این ورزش بود.
خلاصه مطلب اینکه از اواخر سال 58،دیگه باشگاهی نبود که در آنجا تمرین کنیم...
در دبیرستان، دوستی بنام حسین رضوانی داشتم که زیر نظر استاد کاووسی، در رشته کنگفو تمرین میکرد. از طریق ایشان با این ورزش آشنا شدم. درست در کوران فعالیت های سیاسی استاد ابراهیم میرزایی بود. برای همین باشگاه انشاء تن و روان را که امروزه به اسم باشگاه حجاب میشناسند، را بسته بودند و اکثر کنگفوکارها در پارک لاله تمربن میکردند. منجمله من.
در آن دوران به شدت با نانچیکو کار می کردم و تقریبا در این رشته استاد شده بودم. بطوری که دو تا شاگرد هم در همان پارک لاله داشتم.
کنگفو را تا آتادو یادگرفتم ، ...
پرتاب میخ، پرتاب ستاره، کمی تونوفا و غیره؛ از سایر مواردی بودند که در کنار نانچیکو کار میکردم ...
اوایل سال 1361 بود ، پای تلویزیون نشسته بودم و برنامه های ورزشی رو نگاه میکردم. داشت مسابقات جودو رو نمایش میداد.
نمی دونم که چطور شد که به یکباره مهر ورزش جودو بهدلم افتاد. از فردای آن روز شروع کردم به پرسو جو برای اینکه ببینم در کدوم ورزشگاه ها باشگاه جودو وجود دارد.
یادم نیست چطوری با باشگاه «مدرسه جودو» آشنا شدم.
محل باشگاه، در انتهای خیابان لالهزار، نرسیده به خیابان انقلاب بود. داخل یک کوچه بنبست.
یک روز بعدازظهر رفتم و محل باشگاه رو پیدا کردم. اون موقع،مربی باشگاه «استاد کیهان» بودند و کمک مربی ایشان، «آقای حسین شعبانی». یادمه اولین بار که وارد باشگاه شده، استاد شعبانی پشت یک میز نشسته بود و جودوکاران رو زیر نظر داشت.
به ایشان گفتم برای ثبت نام آمدم. گفت: فعلا جا نداریم ! ، اصرار من هم اثری نداشت. تا آخر تمرینات نشستم و خوب مبارزات جودوکاران رو نگاه کردم. علاقه من به جودو بیشتر از پیش شده بود.
تقریبا یک روز در میان، برای دیدن تمرینات جودو، به همان باشگاه می رفتم.
طوری که پس از دو سه جلسه، با برخی از جودوکار ها سلام و علیک پیدا کرده بودم. از جمله با استاد شعبانی!
همین رفت و آمد ها باعث شد که من رو ثبت نام کرد ... و شدم جودوکار .... ورزشی که بخشی از وجود من شد و تا امروز نیز در وجود من زندگی کرده ....
... ادامه دارد ...